دوم آذر قرار است آخرین کتاب آن زنده یاد به نام آن سوی نقطه چینها در کتابفروشی نشر ثالث رونمایی شود. نوشته زیر تحلیی است بر یکی از ترانه های ماندگار آن زنده یاد.
بهیاد عمران صلاحی
«چه هوائی»
بارونا با رقصشون هلهله برپا میکنن
میشینن روپشتِبوم چترشونو وا میکنن
حالا توی کوچهها صدای ساز بارونه
باد آواره داره تو کوچه آواز میخونه
چه هوایی – چه هوایی – چه هوایی،
* * *
بازم اون ابر سیاه روی هوا پر میزنه
نمیترسم از هوا که عشق تو چتر منه
ای دوچشمون سیاه تو، آتیش گردونِ من
این دو تا شعلة وحشی، چی میخوان از جونِ من ،چی میخوان از جون من
* * *
عشق تو یهکفتره تو چشم من پر میزنه
دمِ خونة دلم با خستگی در میزنه
از تو بارون اومده می لرزه و خیسه تنش
خونههای دلمو یکی یکی سر میزنه
ای دو چشمون سیاه تو آتیش گردون من
این دو تا شعلة وحشی، چی میخوان از جونِ من چی میخوان از جون من
* * *
بیش از چهل روز از درگذشت دردناک عمران صلاحی میگذرد یک چلّه و اربعینی که باور نکرد نیست. عمران صلاحی خیلی غافلگیرانه رفت و ساده مثل زنده بودنش که قیافة جدی و مهربان او و سادگی و صفای سلوک و رفتارش با آنچه در جمع دوستان میگفت و در نشریات مینوشت به غافلگیری میمانست و آن همه نکتهسنجی و ظرافت در اندیشه و ذوق همواره ما را به تحسین وامیداشت و براستی فراتر از آنچه مینمود بود و پیچیدهتر از آنچه نشان میداد و به همین دلیل همه یکه خوردند از خبر کوچ تلخاش از کوچههای جمع دوستان.
گویا در بین همه آنانی که میشناسی او به مرگ دورتر بود و نادسترستر ،و آن صبح چهارشنبه نامنتظرهترین خبر بود وقتیکه شنیدم و باورنکردنیترین خبر وقتیکه به دیگر دوستان و عزیزان حوزة فرهنگ میرساندم و ... .
برای یاد کردن از او به نظرم خوانش یکی از ترانههایاش مناسب آمد ترانهای که در پیشانی مطلب نقل شد و در سالهای دهة 50 در حدود 30 سال پیش سروده شده و توسط بانو سیمینغانم اجرا شد.
این ترانه با آهنگسازی استاد حسین یوسف زمانی و بهنام «رقص بارون»، آنچنانکه شایسته است بهدلیل حجم و هیاهوی آثار سطحی و مبتذل ترانههای پاپ و سیطرة نوازندگان و خوانندگان نورچشمی و یا کافهکابارهای، بر زبانها و در بلندگوها جاری نشد و آوازه نیافت.
آهنگساز این اثر، با شناخت کافی از جنسِ صدا و نوعِ خوانندگی خواننده و همچنین با تأکیدات هنرمندانه بر ظرافتهای شعری و تکرارها و ترجیعها که بیانگر شناخت او از شعر و کلام است به خلق این اثر پرداخته که بررسی و تشریح موسیقائی اثر منظور و مقصود ما نیست ترانه از 3 بند تشکیل شده است که قبل از واکاوی و تحلیل ترانگی و مختصات آن.
خوانندگان محترم را به مرور دیگری بر سرودة زندهیاد عمران صلاحی دعوت میکنم؛ توجه به انتخاب واژگان که بهنوعی مظاهر طبیعت محسوب میشوند ما را در این بررسی کمک بیشتری خواهد کرد: بارون، هلهله، رقص، ساز، باد، کوچه، آواز، ابر، پرزدن، عشق، ترس، چشم، آتیش، شعله، وحشی، جون (جان)، کفتر، خستگی، لرز، خیس، دل و .....
تنها عناصر غیرطبیعی و موضوع بشری در این ترانه 4 اسم هستند ناودون و خونه و آتیش گردون و چترکه هر کدام در مناسبترین مکان چه از منظر شاعرانه و چه به لحاظ صنایع ادبی مثل ارتباط و مراعات و تضاد و ... از طرف ترانهسُرا قرار گرفتهاند.
مهمترین مسئلهای که به اعتقاد نگارنده در این ترانه (آگاهانه یا ناخودآگاه) لحاظ شده است نرمی و لطافت واژگان در جملات و مصاریع است که سپس و در یک کلّیت، جان و جوهر ترانه را دربرگرفته با اینکه در یک شمای کلی ترانهسُرا گلایهمندست و شکوه میکند امّا هیچگونه خشونتی و یا بدبینی و یأس و یا نفرین و تلافی و حتّی واگذار به قسمت و قضایا حوالت به قدرتهای فوقبشری (مثل روزگار، سرنوشت و خدا و قیامت و ...) در آن مشاهده نمیشود و برعکس با نیروی عشق و شکیبایی و بزرگمنشی برای طرف مقابل دل هم میسوزاند و خیس شدن و لرزیدنش را، غمخوارانه مطرح مینماید و ...
استفادة بجا از آتشگردان در یک شبکة ارتباطی منطقی (شعله – چشم سیاه – زغال مظروف آتشگردان – وحشی، جان ستان و ...) و باران رقصان و هلهله برپا کن احتمال سرودن شعر را در شبهای پایانی سال و بهویژه چهارشنبهسوری قوت میبخشد و حسن تعلیل بین سازناودون و آواز بارون با در نظر گرفتن بیت قبل که باران در پشت بام هم به ترقص درآمده و هم نشسته و چتر وا کرده و اینکه باران بر پشت بامها چون سازی مضرابی (تک ضربه، تک ضربه و منقطع) و به هنگام سرازیرشدن از ناودان به سازی کششی (صدای پیوسته و لاینقطع) تشبیه شده است و در ابیات دیگر استعاره ذغال (بدون نام آوردن- کنایی) برای چشم سیاه که وقتی گر بگیرد و شعله بکشد سوزنده و وحشی، جان طلب و کشنده خواهد شد و همچنین سه بار تکرار «چه هوایی» که با ایهامی ظریف و بسیار شاعرانه، دست خود را رو نمیکند که جمله اساسا سوالی است یا نه و واژه هوا درین جا با وجود وضوح و دلالت بر هوای بارانی و لطیف، آیا مفهوم دیگری را افاده نکرده و شاعر نخواسته احساس مخاطب را در مفهوم شریک و دخیل سازد و...؟
پر زدن کفتر و سر زدن به (خونه، خونه) دل با وجود خستگی و خنیسی، شان شاعرانه و لطیفی است برای عشق در یک شب بارانی و همه نکات پیدا و پنهان دیگر، از ذوق و قریحه و طبیعت شناور عمران صلاحی حکایت می کند که احتمالا ناخودآگاه مختصات و ویژگیهای موسیقایی و کبوتر بازی را و همچنین آگاهانه ابر سیاه (ای بسا کبوتر شکار)، چتر، رقص، بارون و... را درین ترانه بیان کرده است.
چند شب قبل که پس از چند سال دوباره این ترانه را میشنیدم حسرت ناشناختن یا کم شناختن او و غبن غنیمت ناشمردن ساعات و لحظات حضورش را از یک طرف و از طرفی فقر قبیله ترانه و ترنم را به شدت احساس کردم و آنچه امروز به نام ترانه میسرایند و به مدد شعبده و عربده به گوش دیگران بدون اغراق حقنه میکنند و لاجرم تهوع را در پی دارد و ... بماناد.
ترانهای که بیش از 30 سال قبل سروده شده توسط جوانی در سنین زیر 30 سال آن هم بچه محله نازی آباد هم نه بلکه جوادیه و... باز هم بماناد
بهنشین بغل آینه تا بار دگر
زیبایی تو به چاپ دوم برسد... (عمران)
صبح هفدهم یا هجدهم اردیبهشت 1383، عباس سجادی به درون ساختمان اداری بیمارستان قلب رفته بود تا مقدمات ترخیص پیکر بیجان و آسوده حسین منزوی را فراهم نماید در مقابل درب بیمارستان، ابتدای خیابان نیایش، با او ایستاده بودم که گفت: باید یک آگهی در تمام نشریات به چاپ برسانیم که والا بلا ما اهل فرهنگ و ادب نیستیم پ.رسیدم چرا؟ گفت آخه عزرائیل در بدر دنبال اهل فرهنگه و...
(اشاره به در گذشت منزوی 16/2- حسن حسینی 6/1/83 و استاد عماد بهمن 82)
خشک است و عبوس هر که بینم یارب
قدری برسان تهاجم فرهنگی (عمران)
عمران صلاحی با وجود ظرافتها و مضمون پردازیهای شگفت و برخورداری از قریحه بینظیر طنزآوری و لطیفهپروریاش، هرگز ازین نعمت الهی در جهت آزار و یا استهزاء دیگران استفاده نکرد و اساسا دل آبگونه و زلالاش به قدری وجود و درون او را به خوبی و روشنی و وضوح نشان میداد که حتی اگر کسی از نوشتهها و یا القابی که میداد یا استفاده میکرد مختصر رنجشی هم مییافت با دیدن چهره صمیمی و چشمهای مهربان و لبخند مهر فشانش، رنجشها و تکدرها به سرعت مرتفع و محو میگردید در حالی که بنده با قاطعیت ادعا میکنم هرگز فردی را ندیدم یا نشنیدم که از عمران مکدر شده باشد فقط خود او میگفت نقیضهای که بر «لحظه دیدار نزدیک است» سروده است و مهدی اخوان ثالث (م- امید) سرورم با عنوان «گوشه دیوار نزدیک است» گویا در ابتدا موجب رنجش ایشان گشته است که چندی بعد که مرا دید، آن رنجش هم به کل زائل گشته بود و استاد مرا بسیار نواخت و تشویق کرد.
خاطره دیگری که از او به یادم آمد، صحه و تاییدای است بر بزرگواری روحش و ارتفاع آستانه تحملش و آن اینکه در دومین یا سومین دیدارمان وقتی داستان معروف شهر شیعیان و کتک خوردن عمران نامی که عبید زاکانی نقل میکند را برای او بیان کردم (آنهم به اشارت، چون خودش به اصطلاح کلیات عبید را فوت آب بود) با مهربانی و صمیمانه برخورد کرد و خندید و در تفریح جمع شرکت کرد در حالی که بسیار دیگر عزیزان را سراغ دارم و دارید که با مختصر مزاح و طنز از کوره به در رفته و جایگاه جلالی خویش را مخدوش و مورد اهانت واقع شده میانگارند و... باز همی میگفت: ما (اهالی فرهنگ) هزار تا هزار و پانصد نفر بیشتر نیستیم و تیراژ کتابها هم همینقدر است معلوم میشود عدهای از ما تو رو در واسی میخرند و عدهای هم مولف و ناشر تو رو در واسی بهشون هدیه میکنن...
عمران صلاحی بدون تردید همواره در گنجینه فرهنگی - ادبی ایران زمین مورد توجه و اعتنا خواهد بود و سالها و قرنهای در پیش را قطعا و بدون غلو و مجامله در کنار بزرگان و ارکان طنز و ادب خواهد گذراند. روحش شاد باد.